جوجه ها از تخم بیرون آمدند، مادرشان به آنها غذا داد، بزرگ شدند،
پرواز کردند و رفتند. چرخهی حیات ادامه دارد چه ما باشیم، چه نباشیم. حتی اگر یک مشت دانه هم نپاشیم، باز طبیعت راه خودش را میرود.اما، ما هستیم و انتخابهایمان. یک روز دیدیم پرنده مادر له له میزند.
آشیانه آنها رو به جنوب بود و تیغ آفتاب تیرماه بیرحمانه بر آنان فرود میآمد. با مقوا یک سایه بان ساختیم برای پرندهها. موقع نصب سایهبان روی میلههای محافظ پنجره، من میترسیدم که پرنده مادر فرار کند و تخم ها را رها کند. همینطور هم شد. پرنده مادر فرار کرد. بچه ها گریه کردند. مریم ۱۰۰ صلوات نذر کرد و علی ۲۰ هزار تومان از پولهایش را که مادر برگردد. ۲۰ دقیقه بعد مادر آمد. بچهها از شادی فریاد کشیدند. بعد، هر وقت میدیدیم سایه روی پرنده مادر افتاده و دیگر دهانش به سرعت باز و بسته نمیشود خوشحال میشدیم که کار خوبی کردهایم.بدون سایه بان ما هم طبیعت کار خودش را میکرد اما، ما هستیم و انتخابهایمان. قصه های شب و کاراکتر آقای زمانی...
ادامه مطلبما را در سایت قصه های شب و کاراکتر آقای زمانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : beheshtedel بازدید : 62 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 7:35